سکانس اول - خونه:
هستی جلوی تی وی دراز کشیده حالت خواب و بیدار. گوشیش هم توی اتاقش بود الف اسمس میده یه ساعتی میگذره و هستی متوجه نمیشه الف زنگ میزنه. هستی بین خواب و بیدار میره گوشیو جواب میده؛ الف مرخصی ساعتی گرفته و میگه حاضر باشه میاد دنبالش. هستی بهش میگه کلاس داره الف میگه باشه زود برمیگردیم... هستی شروع میکنه به حاضر شدن.
سکانس دوم - خونه - اتاق هستی جلوی آیینه - نیم ساعت بعد:
هستی بیحوصلهس، کلافهس دیشب دیر خوابیده و از طرفی هم مریضهِ خانومانهس. جلوی آیینه نشسته و تصمیم هم ندراه که آرایش کنه ولی وقتی خودش رو تو آیینه میبینه تصمیمش عوض میشه. بلند میشه و شروع میکنه به حاضر شدن. اول از همه لاک میزنه ^_^ و همزمان لباس میپوشه. الف زنگ میزنه که راهو گم کرده میدونه که الف آدرس نمیپرسه ازش میپرسه چی دور و برشه و شروع میکنه آدرس دادن به الف... لاک دستش خراب میشه هر چی کمدشو زیر و رو میکنه پد لاکپاک کن پیدا نمیکنه و به هر چی شانسه لعنت میفرسته با لاک، لاک رو پاک میکنه. الف زنگ میزنه و میگه نزدیکه هستی همزمان لاک میزنه، موهاشو شونه میکنه و رژ میزنه و یه خط چشم میکشه و حاضر میشه از در میزنه بیرون و عطر و کرم رو موکول میکنه به داخل آسانسور...
سکانس سوم - سر خیابون:
هستی الف رو میبینه با لباس سربازی اومده و یاد اسمس نیم ساعت پیش الف و جواب خودش مییوفته
- یه تیپ باحال بزن داریم میریم بیرون
+ یه جوری میگی یه تیپ خوب بزن انگار همیشه با لباس تو خونهای بیرون میام :دی
هستی داره به سمت یه ماشین میره و سوار میشه...
سکانس چهارم - داخل ماشین:
هستی و الف یه لحظه دارن بحث میکنن، یه لحظه میخندن و چند دقیقه بعدتر دعوا میکنن و حتی گاهی اوقاتم فقط سکوت میکنن...
سکانس پنجم - داخل ماشین به سمت لواسون:
هستی دیگه الف رو محل نمیکنه دیگه الفه که داره حرف میزنه... میدونه هستی دوست نداره از شهر خارج شه و سکوت و بحث چند دقیقه قبلشونم به خاطر همینه ولی به راهش ادامه میده و سعی میکنه که هستی رو قانع کنه...
سکانس ششم - لواسون - داخل آلاچیق رستوران:
الف در حال قلیون کشیدنه یه خرده اونورتر هستی با چایی نپتون و آبجوش خودشو مشغول کرده.
+ خب منتظرم
- بذار یه چایی بخوریم حرف میزنیم.
همچنان با قلیون خودشو مشغول میکنه، داره چیزایی که میخواد بگه رو تو ذهنش مرتب میکنه هستی چاییها رو ریخته و داره با نبات همشون میزنه و همزمان غر میزنه که این دود قلیونو به این سمت نفرست. الف هم سریع جاشو عوض میکنه و مییاد کنار هستی میشینه و شروع میکنه به حرف زدن...
ادامه دارد...
هستی جلوی تی وی دراز کشیده حالت خواب و بیدار. گوشیش هم توی اتاقش بود الف اسمس میده یه ساعتی میگذره و هستی متوجه نمیشه الف زنگ میزنه. هستی بین خواب و بیدار میره گوشیو جواب میده؛ الف مرخصی ساعتی گرفته و میگه حاضر باشه میاد دنبالش. هستی بهش میگه کلاس داره الف میگه باشه زود برمیگردیم... هستی شروع میکنه به حاضر شدن.
سکانس دوم - خونه - اتاق هستی جلوی آیینه - نیم ساعت بعد:
هستی بیحوصلهس، کلافهس دیشب دیر خوابیده و از طرفی هم مریضهِ خانومانهس. جلوی آیینه نشسته و تصمیم هم ندراه که آرایش کنه ولی وقتی خودش رو تو آیینه میبینه تصمیمش عوض میشه. بلند میشه و شروع میکنه به حاضر شدن. اول از همه لاک میزنه ^_^ و همزمان لباس میپوشه. الف زنگ میزنه که راهو گم کرده میدونه که الف آدرس نمیپرسه ازش میپرسه چی دور و برشه و شروع میکنه آدرس دادن به الف... لاک دستش خراب میشه هر چی کمدشو زیر و رو میکنه پد لاکپاک کن پیدا نمیکنه و به هر چی شانسه لعنت میفرسته با لاک، لاک رو پاک میکنه. الف زنگ میزنه و میگه نزدیکه هستی همزمان لاک میزنه، موهاشو شونه میکنه و رژ میزنه و یه خط چشم میکشه و حاضر میشه از در میزنه بیرون و عطر و کرم رو موکول میکنه به داخل آسانسور...
سکانس سوم - سر خیابون:
هستی الف رو میبینه با لباس سربازی اومده و یاد اسمس نیم ساعت پیش الف و جواب خودش مییوفته
- یه تیپ باحال بزن داریم میریم بیرون
+ یه جوری میگی یه تیپ خوب بزن انگار همیشه با لباس تو خونهای بیرون میام :دی
هستی داره به سمت یه ماشین میره و سوار میشه...
سکانس چهارم - داخل ماشین:
هستی و الف یه لحظه دارن بحث میکنن، یه لحظه میخندن و چند دقیقه بعدتر دعوا میکنن و حتی گاهی اوقاتم فقط سکوت میکنن...
سکانس پنجم - داخل ماشین به سمت لواسون:
هستی دیگه الف رو محل نمیکنه دیگه الفه که داره حرف میزنه... میدونه هستی دوست نداره از شهر خارج شه و سکوت و بحث چند دقیقه قبلشونم به خاطر همینه ولی به راهش ادامه میده و سعی میکنه که هستی رو قانع کنه...
سکانس ششم - لواسون - داخل آلاچیق رستوران:
الف در حال قلیون کشیدنه یه خرده اونورتر هستی با چایی نپتون و آبجوش خودشو مشغول کرده.
+ خب منتظرم
- بذار یه چایی بخوریم حرف میزنیم.
همچنان با قلیون خودشو مشغول میکنه، داره چیزایی که میخواد بگه رو تو ذهنش مرتب میکنه هستی چاییها رو ریخته و داره با نبات همشون میزنه و همزمان غر میزنه که این دود قلیونو به این سمت نفرست. الف هم سریع جاشو عوض میکنه و مییاد کنار هستی میشینه و شروع میکنه به حرف زدن...
ادامه دارد...
- ۹۳/۰۹/۲۵