این چند روز نبودم 
رفته بودم مسافرت ^_^ تولد الف هم افتاده بود وسط مسافرت من! و چیزی که این روز رو مهم‌تر کرده بود این بود که سالای قبل روز تولدمون با هم قهر و کات بودیم به جز سال اول که تولد منو با هم جشن گرفتیم؛ پس به عبارتی این اولین سالی می‌شد که تولدش رو می‌خواستیم با هم جشن بگیریم که بر حسب اتفاق این مسافرت جور شد...
چند روز قبل تولدش همش داشتم به این فکر می‌کردم که واسه تولدش چی بگیرم و بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که یک کیف کتی چرم بگیرم، خودم که خیلی دوستش داشتم
یه نگاهی به چند تا سایت مختلف کردم یه چند تا مدلو پسندیدم اما تو انتخاب رنگش شک داشتم از خودش پرسیدم که می‌خوام خرید کنم بین این رنگا کدوم بهتره ولی نگفتم چی چیزی می‌خوام بخرم که عسلی رو انتخاب کرد گفت بهت خیلی می‌یاد :| هیچی دیگه دیدم از این آبی گرم نمی‌شه رفتم سراغ دوستم و با همفکری اون یکی رو انتخاب کردیم ولی بازم به الف چیزی نگفتم که سورپرایزش کنم 
روز قبل تولدش که داشتیم تلفنی حرف می‌زدیم همش منتظر بود که تولدشو تبریک بگم اما من چیزی نمی‌گفتم که یک دفعه سورپرایزش کنم
تا این که خودش به زبون آورد که آره فردا شب یلداس! منم خودمو زدم به اون راه: آره، راست می‌گی شب یلدات مبارک!
- نه یه چیزی رو فراموش کردی؟
+ جدی؟ چی رو؟
- یادت نمی‌یاد؟ :|
+ نــــــه! چی رو فراموش کردم :دی
- شب یلدا تولد منه :(
+ می‌دونم :دی
- نه الان دیگه فایده نداره
+ نه خیر فراموش نکردم می‌خواستم سورپرایزت کنم تو سورپرایزمو خراب کردی. اون روز ازت چی پرسیدم؟
- چی پرسیدی؟
+ پرسیدم چه رنگی؟
- من فکر کردم واسه خودت می‌گی
+ دیدی فراموش نکرده بودم
تولدت مبارک
و کمی دیگه هم حرف زدیم و بعد هم خداحافظی کردیم. شب تولدش هم زنگ زد و کلی لاو ترکوندیم
رفته بودم مسافرت ^_^ تولد الف هم افتاده بود وسط مسافرت من! و چیزی که این روز رو مهم‌تر کرده بود این بود که سالای قبل روز تولدمون با هم قهر و کات بودیم به جز سال اول که تولد منو با هم جشن گرفتیم؛ پس به عبارتی این اولین سالی می‌شد که تولدش رو می‌خواستیم با هم جشن بگیریم که بر حسب اتفاق این مسافرت جور شد...چند روز قبل تولدش همش داشتم به این فکر می‌کردم که واسه تولدش چی بگیرم و بعد از کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که یک کیف کتی چرم بگیرم، خودم که خیلی دوستش داشتم
یه نگاهی به چند تا سایت مختلف کردم یه چند تا مدلو پسندیدم اما تو انتخاب رنگش شک داشتم از خودش پرسیدم که می‌خوام خرید کنم بین این رنگا کدوم بهتره ولی نگفتم چی چیزی می‌خوام بخرم که عسلی رو انتخاب کرد گفت بهت خیلی می‌یاد :| هیچی دیگه دیدم از این آبی گرم نمی‌شه رفتم سراغ دوستم و با همفکری اون یکی رو انتخاب کردیم ولی بازم به الف چیزی نگفتم که سورپرایزش کنم روز قبل تولدش که داشتیم تلفنی حرف می‌زدیم همش منتظر بود که تولدشو تبریک بگم اما من چیزی نمی‌گفتم که یک دفعه سورپرایزش کنم
تا این که خودش به زبون آورد که آره فردا شب یلداس! منم خودمو زدم به اون راه: آره، راست می‌گی شب یلدات مبارک!- نه یه چیزی رو فراموش کردی؟
+ جدی؟ چی رو؟
- یادت نمی‌یاد؟ :|
+ نــــــه! چی رو فراموش کردم :دی
- شب یلدا تولد منه :(
+ می‌دونم :دی
- نه الان دیگه فایده نداره
+ نه خیر فراموش نکردم می‌خواستم سورپرایزت کنم تو سورپرایزمو خراب کردی. اون روز ازت چی پرسیدم؟
- چی پرسیدی؟
+ پرسیدم چه رنگی؟
- من فکر کردم واسه خودت می‌گی
+ دیدی فراموش نکرده بودم
تولدت مبارک و کمی دیگه هم حرف زدیم و بعد هم خداحافظی کردیم. شب تولدش هم زنگ زد و کلی لاو ترکوندیم
- ۹۳/۱۰/۰۵
