پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۱

آینده‌نگری

گاهی اوقات که اوضاع بین من و الف و مادرم سخت می‌شه، مثل امروز، همش پیش خودم فکر می‌کنم که اونایی که تو دوران عقدن چقدر مشکلات دارن؟؟؟ نه دختر خونه‌ن و نه زن مردم! یه جورایی تکلیفشون مشخص نیست!!! و از هیچ چیز دوران عقدای طولانی، به اندازه مدیریتی که توی روابط خانواده و خودشون هست تعجب نمی‌کنم... خیلی سخته :(

و همین باعث می‌شه که توی تصمیمای آینده‌م اینو در نظر داشته باشم که عقد و عروسیمو همزمان بگیرم!!!

از کجا به کجا رسیدم :) ماجرای امروز از این قراره که...
بعد یک هفته که قرار بود همو ببینیم، به علت محدودیت زمانی، توی رفت و آمدم توسط مامانم به خاطر زود تاریک شدن هوا، نشد که امروز همو ببینیم :(( چون الف ساعت 6.30 می‌رسید و اون ساعت محاله که بتونم برم دَدَر :(( و دو سه ساعت بعدتر تشریف بیارم خونه!
واسه همین وقتی زنگ زد و گفت که یه ربعه راه افتاده و حدود 6.30 می‌رسه بهش گفتم برگرده بره خونه و اونم چیزی نگفت ولی از لحن حرف زدنش مشخص بود که بهش برخورده... هعــــــی!!!

دلم براش تنگ شده و اون هم طاقچه بالا گذاشته و البته بهش یه مقداری حق می‌دم چون این هفته همش شیفت بوده ولی خب شرایط منو هم باید درنظر بگیره!

دیگه عقلم نمی‌رسه چی کار کنم
  • ۹۳/۱۰/۲۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی