پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

گذشت

در تمام طول زندگیم سعی کردم آدم باوجدان، با درک و منطق، باگذشتی و خودداری باشم و مسائل رو با هم قاطی نکنم و هیچ وقت نذارم احساساتم کنترلمو ب دست بگیره؛ حتی گاهی وقتا با این که از یکی بدم میومد جوری باهاش رفتار میکردم که هر کی میدید باورش نمیشد من از این آدم بدم میاد ولی تو تمام زندگیم از دو نفر متنفرم... یکیش یکی از هم دانشگاهیای کارشناسیم بود که شانس خوشگلم زد و باهاش هم گروهی هم شدم! و دومی هم مسئول این بخشیه که اینجا کار میکنم. این خانم از روز اول که چ عرض کنم از همون ساعتای اول سر جنگ باهام داشت و اوضاع همچنان یکسانه حتی الان که دقیقا یک سال و یه ماه و دو روز از شروع کاریم میگذره... خیلی سعی کردم دلمو باهاش صاف کنم ولی نشد...

امروز که مثلا روز آخر کاریشم بود تموم روز و روز قبلی رو به رفع اشکال و توضیح دادن چم و خم و زیر و بم کاری به همکاری که از من پایینتره گذروند و وقتی ازش پرسیدم من فلان چیزا رو میدونم فقط میخوام مطمئن شم با هم مرور کنیم، بهونه آورد که بذار من وسایلمو جمع کنم یا من فردام میام بعدشم گفت من آنلاینم اگه گیر کردین بعدترشم که رسید به این که به پشتیبانی زنگ بزن بپرس :|


و من فهمیدم که هرچقدرم که تلاش کنم هیچ وقت دلم باهاش صاف نمیشه...

  • ۹۶/۰۹/۰۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی