روزای سختی رو دارم میگذرونم این سختی رو از پچ پچ بقیه و حتی در مواردی که ابراز میشه که رنگم پریده س و یا لاغر شدم و حتی پرتی حواسم، متوجه میشم... اونقدر که، امروز سر کلاس داشتیم تمرین حل میکردیم و من حواسم پرت سرکار، طوریکه چندین بار استادم صدام کرد برای حل تمرین تا از برهوت فکر و خیالم بیرون بیام :| و من امیدوارم به روزای بهتر ^_^ خوش خیال و شادم خودتونید :دی
امروز یکی از روزای استثنایی منه اگه گفتین چرا؟! چون خونم... در تموم 365 روز سال فقط 24 جمعه و 5 روز اول عید و عاشورا و تاسوعا تعطیلیم و حدس بزنین بعد از صبح که وبلاگ خونیم تموم شد چی کار کردم؟؟؟ دیدم شکمم بدجور قاروقور میکنه گفتم برم از خجالتش دربیام که میبینم بلــــــه هوچ غذایی موجود نیست :( خیلی کوزت وار وایسادم به آشپزی کردن و در عرض یه ساعت مواد لازانیا رو آماده کردم یه مرغ سرخ کردم برای زرشک پلو و یه مقدار مرغ هم اضافه تر سرخ کردم که نمیدونم باهاش چی کار کنم فکر کنم برای سه وعده غذا داریم حداقل :) نظر شما چیه؟ با مرغ چیا میشه درست کرد شکلک مفکور ;-)
پ.ن: نه این که آشپزی بلد نباشم کلا آشپزی دوست ندارم ولی دستپختم بد نیست و حتی تا ی حدی هم خیلی خوبه :-)
پیوند آدما همیشه به خون بستگی نداره! یه دوست دارم که از اول راهنمایی دوستیم ینی از 12 سالگیم تا الان تقریبا 15 سال میشه و واقعا خدا رو شاکرم به خاطر داشتنش تو زنگیم هر چی کلمه خوب بگم کم گفتم «دوست، همراه، رفیق، همکلاسی، همکار، همسایه، هم گروهی و ... و خواهر » الان بهم زنگ زده عیدو تبریک گفته حالمو پرسیده و این که چرا با داداشم و بقیه نرفتم شمال؟ و وقتی فهمید خوب نیستم دعوتم کرده برم خونشون گفتم نمیام حس سرما دارم گفت باشه پس سر راه برات آش میارم یه سرم بهت میزنم. دلم گرم میشه از بودنش و محبتاش مرسی که هستی
روز سه شنبه بالاخره رئیس اعظم اومد ولی قبل اومدنش همکار مسئول فعلی رفت دیشبش خطا رو از نکبت اعظم (مسئول قبلی که رفته) گرفت و اومد و درست یکی دوساعت قبل اومدن رئیس اعظم اومد گفت بیا حرف بزنیم و من به روش آوردم این بار و تنها چیزی که شد اینه که دیوار حاشا بلنده و فهمیدم ای دل غافل تهمتای دیگه ای هم در راهه از جمله این که بهش حسادت میکنم گرچه میدونم ی سری حرفا رو از دهن خودش نزد و از جانب بقیه گفت مثلا من روزای زوج تایمم زودتر تموم میشه و اغلب مواقع میمونم کارمو جمع میکنم از بس کار دارم و اون روز بین صحبتش برگشته میگه آره بچه ها میگن چطور قبلا تا هشت میموند میرفت همه دوراشو تو این ور اون ور میزد بعد میرفت الان تا شیش میشه میره!!! و من :| بودم... تو دلم گفتم بمونم هزار تا حرفه و تهمت، نمونمم داستانه...
روز شنبه همکارم ـ همونی که گفته بودم رفته و الان برگشته ـ رفت با یکی از این رئیسامون حرف زده و بعضی چیزا رو براش تعریف کرد؛ بعدش که من رفته بودم یه سوال بپرسم خود اون فرد مسئله رو پیش کشیده بود و ازم پرسیده بود که قضیه این موارد درسته؟!؟ و من پاسخش رو موکول کردم که به این که بعد ساعت کاریم میام باهاتون حرف میزنم و قفل دهنمو باز کردم و تعریف کرده بودم هر چی که بوده و نبوده و اون شخص جواب داده بود که این قضیه رئیس و مرئوسی نداره و هم سطحین و من صحبت میکنم و این روند رو اصلاح میکنم و اشتباه از من بوده که سکوت کردم باید بی رو بود و به روی طرف آورد و مشکلات رو منعکس کرد و من یه آرامش نسبی پیدا کردم و باز هم سکـــوت کردم و چشم بستم روی رفتارای رئیس مأبانه همکارم. تا امروز که دیدم نه بازم رفتاراش تکرار میشه به روش آوردم گفتم کارا نوبتیه همه باید کار کنن با کمال پررویی برگشته میگه من نمیبینم تو کاری کنی!!! منم گفتم تو نمیبینی دلیل نمیشه من کار نکنم منم کارای خودمو دارم و بعد از اون بود که تونستم به کارای خودم برسم و تا ی جایی خودمو به روز کنم مثلا یک دهم...
و عصرررر اون همکارِ مسئول شده که شدیدا خودشو رئیس میدونه و خط رو از طرف فرد قبلی که مسئول بوده، میگیره برگشته برای من تعیین تکلیف میکنه که تو فلان کارو بکن منم گفتم من انجام نمیدم من تموم هفته گذشته این کارو کردم هر جوری حساب میکنم نوبت من نیست برگشته منو جریمه میکنه و منم خشمی عظیم دارم و هر آن مترصد فرصتم که کی رئیس اصلی واحدمون بیاد تا بهش بگم اینجا چه خبره، کی کی رو میخواد جریمه کنه؟!؟ ی فرد سطح پایین که به خاطر روابط، نه بخاطر صلاحیت، ی جایگاهی برای (من معذرت میخوام بابت کلمه ای که به کار میبرم) بیگاری پیدا کرده بدون افزایش حقوق و مزایا! بدون داشتن مهارت و دانش کافی با اعتماد بنفس کاذب که برای تخریب بقیه دست به تهمت و تخریب بقیه میزنه و هر کاری میکنه تا خودشو بالا بکشه، میخواد منو جریمه کنه؟؟؟
حس میکنم دارم میسوزم از شدت خشم!!!