بعد زنگا و اسمسای الف فکر کردم که باید جواب بدم تا دیگه زنگ نزنه، واسه همین دیروز بعد از ظهر براش اسمس زدم که «هر چی میخوای بگی رو اسمس کن» نتیجه باور نکردنی بود دیگه تماسا و اسمسا قطع شد تا امروز صبح... امروز صبح داشتم فکر میکردم که دیگه زنگ نزده و حتما متوجه شده که قضیه چقدر جدیه و این حرفا... همزمان شروع کردم به عکس گرفتن از یه مطلب که بعدا توی گوشیم بخونم که زنگ زد و بر حسب تصادف، تماس پاسخ داده شد (این شکلکه من بودم ) یه آن فکر کردم که قطع کنم بعد دیدم که زشته ما دو تا آدم بالغیم حرف میزنیمو منطقی حلش میکنیم و... همه این افکارم شاید پنج ثانیه هم نشد که از صدایی که از اون ور خط شنیدم تعجب کردم! همون دوستش بود که اون شب با خواهرش منو تا نزدیکای خونه رسوندن.