بعد از هیاهوهای بهار امسال، در عرض ده روز از محیط کارم ب راحتی بیرون اومدم و حدود دو ماه بیکار چرخیدم (بماند داستاناش) ولی
مدعی خواست ک از بیخ کند ریشه ما غافل از آنکه خداییست در اندیشه ما
خلاصه ش میشه همون ضرب المثل چاه کن ته چاهه! حالا ینی چی؟!؟ ینی اون کسی ک تلاش میکرد برای زمین زدن من، بعد کلی آزار و صفحه گذاشتن پشت سر من و بقیه، آخر سر رسوا شد چ مالی چ اخلاقی؛ ب حدی ک ب جیم سه نقطه بودن میشناسنش!!!
اون موقع اندر حکمت خدا و عدالتش موندم و گِله هم بهش کردم!!! البته اون موقع هااا🙈 ولی حالا... دلم میخواست خنک شممم ولی در این حدم، دلم براش گرفت ...
خلاصه نگرانم برای یار سوسیس کالباس شدهای ک اینقدر منو کاشته 😆 خداجونم ب خاطر خودم بهش رحم کن نذار ناکام از دنیا برم 😅😅😅
پ.ن: از ۱۹ تیر ماه توی ی مدرسه ب نام و معروف دوره اول دبیرستان مشغولم... خدا رو شکر میگذره. خیلیی این در و اون در زدم برای کار نشد ولی اینجا در عرض دو روز جور شد و متعجبم از قسمت و حکمتش...
پ.ن ۲: خدایاااا حکمت این چیه؟!؟ 😅😅😅
یکی از عادتایی ک دارم اینکه وقتی ناراحت میشم یا مشکلی برام پیش میاد دوست دارم تو خلوت خودم حلش کنم کاملا مسکوت بمونم!
قبلنا عادت داشتم مینوشتمشون؛ اما همیشه ی ترس پنهانی از خونده شدنشون داشتم. دقیقا برخلاف اینجا ک میخوام خونده بشم!!! اما این نوشتن ی بدی داشت ک هر وقت میخوندم اون حسا اون ناراحتیی ک کلی تلاش کرده بودم برای فراموش شدنشون با همون شدت و حدت برام زنده میشد و بعضی مواقع حتی درد بیشتری داشت!!!
پس طی ی حرکت خودجوشانه تموم خاطرات مکتوب خوب و بدم رو بسوزونم وَ خعلییییی حس خوبی داشت 😊 😊😊 بعدشم خیلی یهویی تصمیم گرفتم دیگه ننویسمشون...
اینجوری میشه ک بعضی وقتا دورادور آمار رفت و آمدتون رو میگیرم ولی چیزی نمینویسم 😉