پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۱

تأخیر

عید، عید و عید... بازم داره عید می‌شه و برخلاف سالای دیگه هیچ شور و شوقی برای خرید عید ندارم نمی‌دونم چِم شده، چرا دقیقا می‌دونم چِم شده اما به روی خودم نمی‌یارم ینی نمی‌خوام به اتفاقای این چند وقت اخیر فکر کنم...
دلم برای وبلاگم تنگ شده بود؛ می‌دونم که تنبلی می‌کنم و نمی‌یام که بنویسم ولی به قول فروهر اگه بیام اینجا و حرف بزنم خیلی برام بهتره. اگه این کارو زودتر می‌کردم شاید اتفاقایی که توی این یه هفته اخیر پیش اومد، پیش نمی‌یومد!
الان که به خودم توی این یه هفته نگاه می‌کنم  قیافه‌م دقیقا همین شکلیه؟! پریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

حاشیه: دقیقا هدف من چی بود از این کارا؟!
  • ۱
  • ۰

محو

این چند وقته اوضاع خیلی سخت و بهم ریخته بود؛ پدربزرگم فوت کرده و حال پدرم و عموم اصلا خوب نبود و جو خونه هم متشنج و غمگین بود :( اولین باری بود که می‌دیدم پدرم داره گریه می‌کنه :'( با عموم هم که تلفنی حرف می‌زدم از پای تلفن عموم زار زار گریه می‌کرد :'( دلم برای هر دوشون خیلی می‌سوخت ولی کاری از دستم برنمیومد جز دلداری!

تجربه بهم ثابت کرده اگه راجع به یه چیز ننویسم تا بعدا بخونم کم کم محو می‌شه برام و راحتتر می‌تونم فراموش کنم (البته این موضوع نوشتن در همه موارد صدق نمی‌کنه) و منم نیومدم بنویسم چون دلم نمی‌خواست این روزا رو زیاد به یاد بیارم همون محو باشه بهتره...
  • ۰
  • ۰

سالگرد

چند سال پیش 17 بهمن روزی بود که الف بهم پیشنهاد دوستی داد جمعه ای که گذشت 17 بهمن بود اون روز چون من مهمونی بودم نشد بریم بییرون. شنبه که بیرون رفتیم با دو تا شاخه گل اومده بود دنبالم ^_^
این چند وقته الف خیلی پیگیر کار بود و سعی می‌کرد که نظر منو هم به کارش جلب کنه یکی دو دفعه هم پیشنهاد داده بود که بریم محل کارش اما نشده بود؛ اما اون روز وقت خالی زیاد آوردیمو رفتیم با دوستاش و محل کارش آشنا شدیم!
و برگشتنی هم با دوستش و خواهرش منو تا نزدیکای خونه رسوندن و کلی از کارشون حرف زدیم...

در کل روز خوبی بود Heart Smile
  • ۰
  • ۰

نقطه عطف

یکشنبه‌ای که گذشت یه نقطه عطف شد تو زندگیم یه نقطه که من هیچ نقشی توش نداشتم... یه نقطه خیلی بزرگ منفی متاسفانه!!! خدا جونم صدامو می‌شنوی؟! واقعا!!! داشتیم؟؟؟
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰
  • ۱

بیزینِس مَن

بیزینِس مَن! اسم جدیدیه که روش گذاشتم :) الف این چند روزه رفته توی نخ نتورک مانیتورینگ!!! خیلی پیگیره این موضوعه، همایش می‌ره فیلم می‌بینه می‌ره دفتر مرکز و سعی می‌کنه که ارتباطاتشو قوی کنه و کارایی توی همین جهت امیدوارم توی این موضوع ب جایی برسه که توی ذوقش نخوره ;)
  • ۰
  • ۱

اخلاق جدید

یکی از اخلاقایی که جدیدا پیدا کردم اینه که تا وقتی که یه چیزی رو ندارم برای بدست آوردنش تلاش می‌کنم اما وقتی که بدستش آوردم ازش زده می‌شم!!!
  • ۰
  • ۱
دیشب می‌خواستم از لیست دروس ارائه شده درسای ترم آخرمو انتخاب کنم رفتم تربیت بدنی بردارم دیدم استادش مَرده :D اولش فکر کردم خوابم می‌یاد اشتباه می‌بینم یه خرده که نگاه کردم دیدم نه خیر :))
خلاصه با دوستم که داشتیم حرف می‌زدیم نتیجه این شد که یکی از این نیم تنه‌ها رو بپوشم با این شلوارک یه وجبیا که کنارشم چاک داره موهامم باز بذارم 
  • ۰
  • ۱

کمبود سوژه

با کمبود سوژه مواجه شدم :(( این چند روزه خونه نشستم و بیرون نرفتم؛ همش دارم فیلم می‌بینم یا کارای خونه رو انجام می‌دم و مطلبی ندارم که بنویسم... بازم می‌یام ;)
  • ۰
  • ۱

باز آمدم ;)

بالاخرهه امتحانام تموم شد ^_^ هر چند نتیجه اون چیزی نشد که من می‌خواستم، ولی خب بازم خدا رو شاکرم :)

این چند وقته همه چیز آرومه. یه روند یکنواخت و تکراری داشتم خونه، امتحان، اتوبان گردی با آقای الف به علت کمبود وقت و خستگی من، بازی هر روزه تختهِ من و دوستم シンプル のデコメ絵文字
امروز اولین روز تعطیلات میان ترم بود، حسابی به خودم استراحت دادم
خبر داغ اینه که فقط یه ترم دیگه مونده که فارغ التحصیل شمو از این کلاه کجا بذارم سرم یووووهووو (حتی فکرشم لذت بخشه ^_^)