پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

حـــــــق

راستش؛
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺣﻖ ﺑﺎ ﻣﻨـــــــــــــــــــــــــﻪ ،
فقط … ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﺛﺒﺎﺗﺸﻮ ﻧﺪﺍﺭﻡ …!
 
Jim Carrey

  • ۰
  • ۰

روزمرگی‌ها

همیشه می‌گن سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ اما مثل این که امسال، سال من نیست اون از اول سال که دوستم فوت شد :'(( بعدش هم بحث‌های همیشگی با آقای الف و رفتنش به سربازی و استرس‌های سربازی و مریضی آقای الف زمانی که سربازی بود و مرخصی‌هایی که با میان وعده دیدار شروع یا تموم می‌شد و درنهایت بحث آخری که باعث شد باز قهر کنیم یه قهر طولانی که هنوزم ازش بی‌خبرم :(( این هم از فوت خواننده مورد علاقه‌م... همه مشکلات دانشگاهی هم، همچنان باقیست فقط از روزی به روزی دیگه و از جلسه‌ای به جلسه‌ای دیگه منتقل می‌شه و من الله توفیق ;)

  • ۰
  • ۰

هدف لازم شدم...!!!

هدف لازم شدم...!!! باید یه هدف پیدا کنم وگرنه افسردگی می‌گیرم

  • ۰
  • ۰
گاهی اوقات دنیا تنگ می‌شه کوچیک می‌شه اونقدر که تحمل نداره بعضی آدما رو توی خودش جا بده و مرتضی یکی از اون آدما بود :'(( نمی‌دونم باید بهش خونه نو رو تبریک بگم یا شایدم خداحافظی!!! در هر دو صورت مرتضی از بین ما رفته اما صداش همیشه یادش رو جاودانه می‌کنه... موزیکایی که باهاش دل خیلی‌ها رو بدست آوردش امروز تنها چیزی بود که از طرفداراش شنیده می‌شد...

زنده یاد کنار اسمت سنگینه، روحت شاد

Morteza pashayii


این آخرین شعریه که ازش هست؛ می‌خواست وقتی خوب شه بخونه :'(

«سرت رو برنگردوندی ببینی داره دنیا سرم آوار می‌شه

چقدر این صحنه تاریک رفتن داره تو زندگیم تکرار می‌شه

سرت رو برنگردوندی ببینی چقدر خواهش توی چشمات دارم

ببینی کاری از من برنمی‌یاد به جز این که ازت چشم برندارم»

دریافت
  • ۰
  • ۰

گِلــــه

شاید گاهی اوقات گله کنم که چرا این کارو کردم چرا اون کارو کردم اگه این کارو می‌کردم بهتر نبود اگه ... اما ... شاید ... ای کاش ... فلان و بهمان!!!

ولی تهش از اینی که پیش اومده راضیم! حالا اگه گفتین چرا؟! چون اگه اون تصمیما رو نمی‌گرفتم و اون کارا رو انجام نمی‌دادم، اینی نمی‌شدم که الان بودم و هستم!!! (یه همچین آدم خودشیفته‌ای هستم من )

  • ۰
  • ۰

پست شبونه

ساعت 1 و 53 دقیقه نصف شب یا بهتر بگم صبح!!!

اینجا تهران است،

از اتاق خوابم گزارش می‌دم :))

کم مونده لای چشام چوب کبریت بذارم، ولی این گزارش لعنتی همچنان ادامه داره :((


اِی تو روح من که هنوز بیدارم!!!


شب بخیر... نه!!! ینی صبح بخیر!!!

  • ۰
  • ۰

خوشحالی

خوشحالی ینی سه‌شنبه نباشه، سر ظهر با دوستت تصمیم بگیرین برین سینما! برید اونجا بلیطو باهاتون نصف قیمت حساب کنن بعد بگن درسته که هیچ کس دیگه‌ای نیست ولی ما فیلمو به خاطر شما اکران می‌کنیم ^_^
بعد شمام یه عالمه خوراکی بگیرین برین تو؛ سینما اختصاصی واسه خودتون باشه پاهاتونو بذارین رو صندلی جلویی و شروع کنین خوراکی خوردن بلند بلند راجع به فیلم حرف بزنین، جیغ بزنین، بخندین بدون این که نگران حضور بقیه باشین :D
بعدشم برین کافه کتاب و یه قهوه ترک خودتونو مهمون کنین و روزتونو تکمیل کنید...
  • ۰
  • ۰

تا کِی؟!

خواننده خاموش یه وبلاگیم؛ از شروع تا نیمه راهشون که الان باشه. همیشه از خوندنش شاد می‌شدم، به فکر فرو می‌رفتم و حتی بعضی مواقع هم غمگین... اما الان... دلم گرفته، ناراحت شدم!!! هیچ وقت فکر نمی‌کردم زندگیی که با عشق و تلاش شروع بشه بعد یه فصل زن خونه به این فکر کنه که اگه این راهو نمی‌رفت بهتر نبود؟ اصن این راهی پایان خوبی داره؟؟ یا شایدم به این شک کنه که مرد خونه رو درست انتخاب نکرده!!! کاشکی عشق و دوست داشتن و زندگیشون تاریخ انقضا نداشته باشه praying

عشق هم عشقای پدربزرگ مادربزرگامون...

  • ۰
  • ۰
اگه دقت کرده باشین آدم با کسایی دوست می‌شه یا ازدواج می‌کنه که x% اون معیارایی که می‌خواد رو نداره... نمونه بارزشم خودم!!! اصن نمی‌دونم اون دفعه اول که دیدمش از چی این فرد خوشم اومد؟!؟
  • ۰
  • ۰

پشیمونی

رفته بودیم خونه یکی از دختر عمه‌های مامانم، اتفاقا پسرش و زنشم بودن. (تو پرانتز اینو داشته باشین که آقای پ، پسرِ دختر عمه مامانمه و یه بار نامزد کرد، بهم خورد و بعدا با کس دیگه‌ای ازدواج کرد.) پ با نون که همون دخترِ اون یکی دختر عمه مامانم باشه (همون که تو پست نذری هم بود) خیلی سر به سر هم می‌ذارن به شوخی برگشته می‌گه: شوهرت هنوز پشیمون نشده؟! نون هم کم نیاوردش: مگه تو که دوبار دوبار زن گرفتی پشیمون شدی که اونم پشیمون بشه :))) قیافه زنِ پ در اون لحظه یه چی تو این مایه‌ها بود!!! منتظر +مگه دستم بهت نرسه :D پ که داره به نگاه زنش نگاه می‌کنه: حرف حق جواب نداره =))