پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب
  • ۰
  • ۰

تلفات

امروز تو مدرسه مانور زلزله داشتیم و تلفاتمون از کل مانور و داستانش به قندون رسید :)
  • ۰
  • ۰

مبتلا

مبتلا؛ تو لغت‌نامه دهخدا یعنی گفتار، دچار ... 

از اون آدماییم که حال روحیم تعیین می‌کنه که بقیه چی رو ببینن! یه وقتایی (که شامل 80% مواقع می‌شه) خوبم، آرومم مثلا یه رودخونه‌ی روون دارم می‌رم به جلو به کجاشو نمی‌دونم ولی دارم می‌رم پر امید، پر صلابت، محکم ... ولی 20% مواقع دیگه نه! رودخونه‌ی درونم راکد می‌شه دیگه نمی‌تونه حرکت کنه و اون موقع‌س که جاری می‌شه روی صورتم و اون موقع دلم می‌خواد دنیا کن فیکون شه تا منم بالاخره چیزایی که دوست داشته باشم رو داشته باشم و دنیا به کام منم برقصه!

مبتلام؛ به ی آدمی ک خارج از دسترسه... شاید خواسته زیادیه :(


سخت ترین کار اینه که وقتى احساسات از هر طرف بهت فشار میارن

خودتو مجبور کنى که منطقى فکر کنى

چه بسا آن که به ظاهر آراسته و مایه حسرت شماست
درمانده و محتاج دلداری و یاری شما باشد

او رفت و من در حسرت نگاهی پر راز ماندم ماندم
تا بیاید و پاسخ دهد چرا چرا تنهایم گذاشت
در حسرت پرسیدن این سوال هم ماندم

  • ۰
  • ۰

عجایب

از عجایب مدیرمون اینه که وقتی می‌خواد نماز بخونه به خانمی که کادر خدماتیمونه می‌گه براش جا نماز پهن کنه! 
  • ۰
  • ۰

انتخاب سخت

انتخاب سخت ینی وقتی با خودت شرط می‌کنی یا چیپس و ماست بخری یا کتاب مورد علاقه‌ت؟ آخه چرا آدمو تو این موقعیت قرار می‌دین؟
تهشم ب این می‌رسیم ک تغذیه روح از جسم مهم‌تره و قید چیپس و ماست رو بزنی و ب خودت تشویقی بده و هزینه خوراکیتو از هزینه کتابت کم کنی ☺
  • ۰
  • ۰

قسمت اعظم

ی قسمت اعظم از زندگی من رو شیما (یار غار و الباقی چیزای خوبی ک می‌تونین در مورد ی آدم تصور کنین) تشکیل می‌ده. البته از وقتی ازدواج کرده شوهرش هم ب این قسمت اضافه شده 😊

معمولا یکی دو روز درمیون به هم زنگ می‌زنیم و سعی می‌کنیم زود زود همو ببینیم. دیروز حرف زدیم قرار شد دوتایی بریم دل و جیگر بزنیم دلتون نخواد 😋 از دل و جیگر رسیدیم ب خونه و عطاویچ و فیلم و سر ب سر گذاشتن همدیگه و روز ب همین خوبی تموم می‌شه 😊

همچین دوستای خوبی نصیبتون بشه آمین 🙏
  • ۰
  • ۰

جنبه ۲

فضا و فاز کاری مدرسه خیلی خوبه؛ درسته ک ی وقتایی پرفشاره ولی سر و کله زدن با بچه‌ها واسه کسی ک عاشق بچه‌هاس لذت بخشه...
ولی بعد ی مدت کار کردن تو محیطای مختلف و جاهای متفاوت متوجه میشی هر جایی ی سری نقاط قوت و ی سری نقاط قابل* بهبود داره ک باید سنجید دید ک کدوم کفه با شرایط فعلی تو سنگین‌تره!!! 
از جمله نقاط قابل بهبود این مدرسه، مدیر دیکتاتورشه! همیشه سعی می‌کنم انصافو تا جایی ک می‌تونم رعایت کنم؛ خودمو تو شرایط اون قرار بدم و بهش حق بدم امااا بعضی وقتا ک حرف زور می‌زنه (حرفایی ک تو پیش خودت می‌گی این آدم برای من شعور و عقل هم درنظر گرفته؟!؟ اصلا با چ رویی از این حرفا می‌زنه؟!؟) لجم می‌گیره از این آدم و رفتاراش... چون فقط ب واسطه پول و جایگاهشه ک ب خودش اجازه می‌ده این طوری رفتار کنه!!! 
اینجور مواقع ب سرم می‌زنه ک کیفمو بردارم و برم تموم حرفای قورت داده شده رو تو روش بالا بیارم :دی 
نترسین!!! فعلا کفه موندنم سنگین‌تره 🙃 (داخل پرانتز بگم ک همیشه ی سری نقاط قوت هم وجود داره و ی سری از این حرفا فقط حرفای عصبانیته 😉 ) 

*مدیرمون ب نقاط ضعف می‌گه نقاط قابل بهبود بلکه ی موقعیت بد یا ناامیدکننده رو بهتر جلوه بده :دی

** خداجونم داری پول می‌دی همراهش جنبه هم بده اگه نه کلا پول نده مرسی بوس قلب ❤🙏🌺
  • ۰
  • ۰

خط بو

هیچ وقت توی انتخابام قیافه برام ملاک نبوده؛ همیشه هم جوری بوده که از لحاظ قیافه از طرف مقابلم سرتر بودم ولی شیک پوشی در عین سادگی و هماهنگی و ست بودن لباسا خیلی برام مهم بوده و به شدت هم طرفدار لباسای اسپرتم و دوست دارم طرفم از کت استفاده کنه و ب صورت منظم ورزش کنه... آماااا جدیدا حساسیت به بوی شامه‌م عود کرده فهمیدم خط بووووو خیلی مهمه :))
(قبلا هم به شدت حساسیت به بو داشتم جوری که به حد تهوع می‌رسیدم! ولی الان درجه‌ش بالاتر رفته)

پ.ن: منظور از خط بو از اون آدمایین که خوشون می‌رن اما عطرشون نمی‌ره :دی
  • ۱
  • ۰
ساعت زنگ می‌زنه میدونم ک رو ی ربع ب هفت تنظیمش کردم و بدون این ک تو حالت خوابیدنم تغییری ایجاد کنم دستمو دراز میکنم و اون بلیبیلک قرمز روی صفحه رو می‌زنم ک صداش درنیاد و پیش خودم میگم فقط دو دقیقه دیگه و دوباره پلک روی هم می‌ذارم...
مامانم صدام میکنه با ی نگاه ب ساعت می‌فهمم ک حسابی دیرم شده انگار ساعت دوی ماراتن گذشته ک چهل دقیقه رو در عرض دو دقیقه بدووووعه!!! 

پ.ن: منظورم این بود ک کلا بازم خواب مووووندم 😅
  • ۰
  • ۰
گاهی اوقات باید رفت تا بمونی؛ این حکایت این روزاس... ی بزرگواری هزار و اندی سال پیش ب خاطر آرمان‌ها و باورهاش برای نگه داشتن حق و عدل با علم به آینده، از همه چیزش گذشت و شد آنچه شد... شد اسطوره دنیا و زمان

پ.ن: عزاداری‌هاتون قبول و ب شدت التماس دعا.

بعدا نوشت: دارم ب این آدما نگاه می‌کنم و دلم میخواد بدونم واقعا باور دارن این حماسه رو و اشکاشون ب خاطر اعتقاداتشونه یا ب خاطر گیر و گرفتاری‌های خودشونه؟!؟
  • ۰
  • ۰

بعد از هیاهوهای بهار امسال، در عرض ده روز از محیط کارم ب راحتی بیرون اومدم و حدود دو ماه بیکار چرخیدم (بماند داستاناش) ولی 

مدعی خواست ک از بیخ کند ریشه ما      غافل از آنکه خداییست در اندیشه ما

خلاصه ش می‌شه همون ضرب المثل چاه کن ته چاهه! حالا ینی چی؟!؟ ینی اون کسی ک تلاش میکرد برای زمین زدن من، بعد کلی آزار و صفحه گذاشتن پشت سر من و بقیه، آخر سر رسوا شد چ مالی چ اخلاقی؛ ب حدی ک ب جیم سه نقطه بودن میشناسنش!!!

اون موقع اندر حکمت خدا و عدالتش موندم و گِله هم بهش کردم!!! البته اون موقع هااا🙈 ولی حالا... دلم میخواست خنک شممم ولی در این حدم، دلم براش گرفت ...

خلاصه نگرانم برای یار سوسیس کالباس شده‌ای ک اینقدر منو کاشته 😆 خداجونم ب خاطر خودم بهش رحم کن نذار ناکام از دنیا برم 😅😅😅


پ.ن: از ۱۹ تیر ماه توی ی مدرسه ب نام و معروف دوره اول دبیرستان مشغولم... خدا رو شکر میگذره. خیلیی این در و اون در زدم برای کار نشد ولی اینجا در عرض دو روز جور شد و متعجبم از قسمت و حکمتش... 


پ.ن ۲: خدایاااا حکمت این چیه؟!؟ 😅😅😅