پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
دقیقا از اول ترم ینی همون زمانی که لیست دروس اومد دنبال این بود که یه درس عمومیم رو ساختمون مرکزیمون بردارم و هر وقت که می‌رفتم گروه، کارشناس گروه، امروز و فردا می‌کرد اوایل می‌گفت صبر کن تا انتخاب واحد بشه بعدش گفت برو تا حذف و اضافه و اینقدر این روند برو و برگشت و صبر کردن ادامه پیدا کرد تا این که حذف و اضافه متاخرین که هیچ، حذف و اضافه ‌ای که همه ورودی‌ها با هم باز می‌شه هم تموم شد و یه ده روزی هم گذشت تهش گفت من این کارو نمی‌کنم. کارد می‌زدی به جای خون ازم آب پرتقال خونی بیرون می‌یومد رفتم با مدیر گروه صحبت کردم و خدایش خیلی منطقی برخورد کرد؛ گفت یه نامه بنویس منم امضا می‌کنم خودمم نامَتو می‌دم معاونت آموزشی ساختمون مرکزی، اگه هم موافقت نکردن چاره‌ای نیست ولی من همون درسو توی همین ساختمون بهت می‌دم که واسه ترم دیگه که می‌خوای فارغ التحصیل شی اذیتت نشی.
یه یک هفته‌ای هر شب با کلی امید می‌رفتم برنامه هفتگیمو چک می‌کردم ولی هیچ اثری نبود که نبود!!! دیروز بعد یه هفته رفتم سراغ کارشناسمون که طبق معمول جمله من نمی‌دونم رو واسم تکرار کرد و منو بازم یاد این انداخت که هر وقت فارغ الاتحصیل شدم ازش بپرسم تو دقیقا چی می‌دونی که اینجا نشستی؟!؟ رفتم سراغ مدیر گروه که گفتش برو به خانم فلانی - کارشناس گروهمون - بگو که زنگ بزنه به ساختمون مرکزی و از اونجا پیگیری کنه بعدشم کلی واسه پروژه‌ای که باهاش برداشته بودم راهنماییم کرد. دوباره رفتم سراغ همون خانمه که گفت من سرم شلوغه و حوصله ندارم زنگ بزنم!!! دوباره گفتم استاد فلانی (مدیر گروهمون) گفتن که شما تماس بگیرین اونم خیلی ریلکس گفت من این کارو نمی‌کنم! دقیقا منو انداخت رو دنده لج یکی از اون نگاه‌های عاقل اندر سفیه بهش کردم وگفتم باشه مشکلی نیست. این مشکلی نیست دقیقا معنی «هَشتَم برات» اراکیا رو داشت :)
  • ۰
  • ۰

یکی از سوالایی که هنوز جوابی واسش پیدا نکردم این بوده که وقتی با یکی رابطه داری و با هم بحث می‌کنین و کلا کات می‌کنید، بعد یه مدت یه جوری شرایط پیش می‌ره که همو ببینید، وقتی می‌بینیدشون چرا اصلا به روی خودشون نمی‌یارن @_@

البته منظورم اینه که بدون اظهار پشیمونی و معذرت خواهی و غیره که جزو افسانه‌های باورنکردنیه، این کارو می‌کنن!!!

انگار نه انگار که چیزی اتفاق افتاده و اون مدت اصلا وجود نداشته (مثلا چند ماه از هم بی‌خبرین!!!) و جوری ادامه می‌دن انگار که دیروز یه بحث کوچیک شده و راجع بهش مفصلاً!!! صحبت کردین و اون مشکل حل شده و ادامه داستان...

به همین سادگی به همین خوشمزگی و به قول خارجکیا: "هَپیلی اِوِر اَفتِر" ^_^


واقعنکی مسخره‌س :@ آدم نمی‌دونه الان باید چی بگه و چی کار کنه یا اصن چی بپوشه :D چرا آدمو تو این موقعیت قرار می‌دین آخه -_-

  • ۰
  • ۰

انشاء

همیشه با انشاء نوشتن مشکل داشتم، نمی‌تونستم اون چیزی رو که دقیقا تو ذهنمه و احساس می‌کنم بیان کنم...!!!

نه این که ارتباط عمومیم بد باشه نه اصلا! ولی نوشتن برام غریبه بود مخصوصا وقتی که واسه کسی غیر خودم می‌نوشتم اما تصمیم گرفتم که بنویسیم حتی اگه کسی نخونَدِش شاید این اولین قدم برای تغییرم باشه...


پ.ن: همیشه میگن وقتی یه خانم موهاشو کوتاه می‌کنه بدونید که تصمیم گرفته عوض بشه!! هیچ وقت درک نمی‌کردم این ینی چی ولی الان که خودم شروع کردم به نوشتن می‌فهمم ینی چی!