پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

استرس

برای بیان هر چه ک بوده و داره میشه، فکر کنم یه کلکسیون باید بزنم تحت عنوان جج گذشت :)))

اتفاقای جدیدی در راهه شاید مثبت شاید منفی... نمیدونم و استرس دارم!
  • ۰
  • ۰

کاریکاتور

خوردیم به تایم بیکاری موقت یه هفته ده روزه ای، داشتم سرچ میکردم یه چندتا کاریکاتور بامزه دیدم از یهودا دویر؛ که زندگی شخصیش با مایا رو به صورت کاریکاتور میکشه. گفتم یه چندتاشو برای شمام بزارم...




برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

جج گذشت 2

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰
  • ۰

منتشر شد

دوزتان پست دو قسمتیی که خعلی وقته داشتم مینوشتم قسمت یکش منتشر شد ولی رمزی ;-) تحت عنوان جج گذشت 1 به تاریخ 2 دی

پی نوشت: رمز خواستین خبرم کنین :-*
  • ۰
  • ۰

در راستای کن فیکون کردن زندگانیم تصمیماتی داشتم که یه سریاشون عملی شدنو نشستن پای عمل :) و یه سری هاشون هنوز نُش :\ (ترجیح میدم ب جای اینکه بگم بیخیالش شدم بگم هنوز عملی نشده) آماااا شواهد نشون داده که...

1. که این دو ماهه هیچ کتابی نخریدم و سرانه مطالعه م صفر شده (منو شطرنجی کنین) خودم خجالت کشیدم شما دیگه به روم نیارین

2. تنبلیمم گل کرده داروهای پوستمو مصرف نمیکنم، ویتامینام رو هم نمیخورم، زبانمم نمیخونم :پی

3. بالاخره تونستم از خط قبلیم دل بکنم و خط خریدم... مرسی مرسی بابت تبریکات ^_^ یه چند سالی بود میخواستم این کارو بکنم ولی نمیکردم :دی چهار رقم آخر خطم با داداشمم یکیه :)

4. آهان بیمه عمرمو یه پنج ماهی میشه ندادم با یه دو دو تا چهار تا میفهمم که دو سوم حقوقمو باید بدم این ماه واسه این مورد، تازه 600 هم جای دیگه قسط دارم یه 500 هم قرض گرفتم از خان داداش، فکر کنم باید یه چیزی روی حقوقمم بذارم :|

5. در راستای مقاصد پلیدمم دیشب به متین (هم دانشگاهی سابقم) من باب ددر رفتن پیغام دادم :دی (تا پست جج گذشتو نخونین متوجه نمیشین دقیقا چقدر نیتم پلیدانه س :دی)

  • ۰
  • ۰

تغییر

طبق معمول شیفت سر صبحم و وقت خالی دارم که یه پستی بنویسم :دی

چند وقت پیش که داشتم وسایلمو زیر و رو میکردم یه سری CD پیدا کردم واسه دوران دبیرستان که گلچین آهنگای موردعلاقه م بود اون موقع فهیمدم که چقدر عوض شدم!
  • ۰
  • ۰

سر صبح

سر صبحی بی خوابی زده به سرم نشستم یه پست نوشتم ی پست ادیت کردم یه خرده زبان خوندم (آخه دیروز امتحان داشتم حسابی خجالت کشیدم :( حالا استاده بخونه چی فکر میکنه خدا داند :دی) همچنان هم تایم دارم! خیلی حرفا دارم که بنویسم ولی کووو وقت؟!؟ یه پست طولانی هم طلب دارین تحت عنوان «جج گذشت» نوشتمش اتفاقا، ولی باید پست بعدیشم بنویسم با هم منتشرش کنم که بدونین چ خبره. اندر بیان شرایط کاری مزخرف هم فعلا قصد ندارم پست بنویسم چون حتی فکر کردن بهشم عصبیم میکنه فقط همینو میگم که بعضی آدما هم از توبره میخورن هم از آخور! دقیقا میبینن کجا براشون میصرفه...


خب راستی دوستون دارم چ خواننده خاموشی که کامنت نمیذاره چه خواننده me نام که همش یادم میره اسمشو بپرسم :دی راستی me جان اسمت چیه دوستم؟


پی نوشت: درسته پست نمیذارم ولی آمار بازدیداتونو که دارم :))

  • ۰
  • ۰

جمعه ای که گذشت عقدکنون دخترِ خاله کوچکم بود. نه شده بود و نه خیلی سعی نکرده بودم که خودمو برای بله برونش برسونم (با شرایط کاریم) ولی برای عقدش دلم میخواست باشم لحظه ای که دیدمش با اون لباس و اون آرایش، لحظه ای که داشتم قند بالاسرش میسابیدیم و اون جملات معروف همیشگی رد و بدل میشد خیلی جلوی خودمو گرفتم ک گریه نکنم (باید بگم که دقیقا سر سفره عقد و بعد از چندین ماه میدیدمش)؛ بزرگ شدنش یهوو به چشم اومد درسته که نوزده سالش تموم شده بود و وارد بیست شده بود ولی برای من همون دختر کوچیکی بود که بغلش میکردم و دل به دل شیطنتاش میدادم... دقیقا همون حس دلتنگی و از دست دادنی رو داشتم که سر عقد راضی و عروسی شیما داشتم با این که مسافت بینمون دور بود، با این که این چند وقته یه خرده کدورت پیش اومده بود بینمون ولی حس دلتنگی داشت از همون لحظه خفه م میکرد :( از یه سمتی هم خوشحال بودم از این که بالاخره کسی رو پیدا کرده بود که بخواد بقیه زندگیشو باهاش تقسیم کنه و خیال همه راحت میشه که دیگه زندگیش به قول معروف سر و سامان گرفت... خلاصه ایشالا که خوشبخت بشن و نیمه گمشده سوسیس کالباس شده همه مون هم پیدا بشه :دی

  • ۱
  • ۰

دلم شکسته بدجوووور بهم بگن پخ میزنم زیر گریه... فقط اینو میگم که «هر کسی خود داند و خدای خودش که چ دردیست در کجای دلش»


بعدا نوشت: این پست صرفا اندر بیان شرایط مزخرف کاریه و بس!