پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۳۰ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۱

باز آمدم ;)

بالاخرهه امتحانام تموم شد ^_^ هر چند نتیجه اون چیزی نشد که من می‌خواستم، ولی خب بازم خدا رو شاکرم :)

این چند وقته همه چیز آرومه. یه روند یکنواخت و تکراری داشتم خونه، امتحان، اتوبان گردی با آقای الف به علت کمبود وقت و خستگی من، بازی هر روزه تختهِ من و دوستم シンプル のデコメ絵文字
امروز اولین روز تعطیلات میان ترم بود، حسابی به خودم استراحت دادم
خبر داغ اینه که فقط یه ترم دیگه مونده که فارغ التحصیل شمو از این کلاه کجا بذارم سرم یووووهووو (حتی فکرشم لذت بخشه ^_^)
  • ۰
  • ۱

نیستم این چند روز ولی گفتم بیام یه پست بذارم یه خرده دور همی بخندیم :دی


اولین ســـ...کس تاریخ چگونه شکل گرفت! :دی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰
  • ۱
گاهی اوقات به زمان نیاز دارین تا با یه کم دوری بفهمین چقدر دلتنگ هم می‌شین؛ اگه بنا به فرمولای فیزیکی بگیم یه جورایی زمان و دلتنگی رابطه مستقیم دارن エッフェル塔、ハート、かわいい のデコメ絵文字
  • ۰
  • ۱

بدون عنوان

من حوصله‌م سر رفته اعصابمم دیگه نمی‌کشه درس بخونم
  • ۰
  • ۰

دوچرخه

دوستِ دوستم عقد کرده دور همی داشتیم حرف می‌زدیم از تجرد از تاهل و... صحبت می‌رسه به دوران عقد؛ می‌گه دوران عقد مثل این می‌مونه بابات برات یه دوچرخه بخره اما بگه سوارش نشو!!! دوستم بهش می‌گه خب الان تو توی کدوم وضعی؟! می‌گه من دارم بوق می‌زنم :))) با خنده بهش می‌گه خب تو به بوق زدنت برس :دی

پ.ن: البته افکار شما هم مورد احترامه :دی :پی
  • ۰
  • ۱

عیب یا مزیت

نمی‌دونم این که خونه مامان بابات باشی و اونم خونه مامان باباش باشه و با هم حرفتون بشه یه عیب حساب می‌شه یا یه مزیت؟! (تو پرانتز بگم که منظورم در زمان دوستیه نه توی زمان رابطه رسمی چون اون موقع فقط اعصاب خورد کنه)

بهش می‌شه از چند تا زاویه نگاه کرد: این که اولا مجبور نیستین قافیه طرفو که با یه من عسل نمی‌شه خوردو تحمل کنین، دوماً اگه به تفاهم نرسین نیاز به توضیح برای اطرافیان نیست، سوما ته تهش اینه که به یه آینده دیگه فکر می‌کنید :)

اما اگه زاویه دیدمونو عوض کنیم و اون روی سکه رو ببینیم: حل کردن مشکل خیلی سخت می‌شه چون دسترسی مستقیم ندارین و ارتباط مجازیه (چه زنگ، چه اسمس و... ) و امکان سوء تفاهم زیاد می‌شه چون یه نوشته ممکنه اون جوری که نوشته می‌شه خونده نشه! ثانیا نمی‌تونین با آشنایانتون حرف بزنید چون ممکنه در جریان نباشن، ثالثا چون برخورد مستقیم ندارین نمی‌تونین به راحتی کسایی که ارتباط مستقیم دارن آشتی کنین :(

اینایی که گفتم فقط چند تا نمونه کوچیکه... حالا به نظرتون عیبه یا مزیت؟!
  • ۰
  • ۱

آینده‌نگری

گاهی اوقات که اوضاع بین من و الف و مادرم سخت می‌شه، مثل امروز، همش پیش خودم فکر می‌کنم که اونایی که تو دوران عقدن چقدر مشکلات دارن؟؟؟ نه دختر خونه‌ن و نه زن مردم! یه جورایی تکلیفشون مشخص نیست!!! و از هیچ چیز دوران عقدای طولانی، به اندازه مدیریتی که توی روابط خانواده و خودشون هست تعجب نمی‌کنم... خیلی سخته :(

و همین باعث می‌شه که توی تصمیمای آینده‌م اینو در نظر داشته باشم که عقد و عروسیمو همزمان بگیرم!!!

از کجا به کجا رسیدم :) ماجرای امروز از این قراره که...
بعد یک هفته که قرار بود همو ببینیم، به علت محدودیت زمانی، توی رفت و آمدم توسط مامانم به خاطر زود تاریک شدن هوا، نشد که امروز همو ببینیم :(( چون الف ساعت 6.30 می‌رسید و اون ساعت محاله که بتونم برم دَدَر :(( و دو سه ساعت بعدتر تشریف بیارم خونه!
واسه همین وقتی زنگ زد و گفت که یه ربعه راه افتاده و حدود 6.30 می‌رسه بهش گفتم برگرده بره خونه و اونم چیزی نگفت ولی از لحن حرف زدنش مشخص بود که بهش برخورده... هعــــــی!!!

دلم براش تنگ شده و اون هم طاقچه بالا گذاشته و البته بهش یه مقداری حق می‌دم چون این هفته همش شیفت بوده ولی خب شرایط منو هم باید درنظر بگیره!

دیگه عقلم نمی‌رسه چی کار کنم
  • ۰
  • ۰
گاهی اوقات کافیه باور کنیم وقتی مثل همیشه نیستن، وقتی در دسترس نیستن، هیچ اتفاق خاصی نیوفتاده فقط خسته‌س یا شایدم حوصله نداره! نیاز نیست هی زنگ بزنیم اسمس بدیم که تو چته؟! چیزی شده؟؟؟ تحلیلش کنیم بگیم نه تو به خاطر این ناراحتی یا بعدش هی غُر بزنیم...

کافیه بهش زمان بدیم اون وقت خودش می‌یاد و همه چیزو تعریف می‌کنه ;)

مثل دیشب ک بعد از جواب ندادناش صبح زنگ می‌زنه و می‌گه که خوابش برده
  • ۰
  • ۰
این روزا درگیر امتحاناتمو نمی‌رسم که بنویسم. تا اینجا خدا رو شکر امتحانات خوبی داشتم ^_^ ولی استرس دارم، با این که زیاد درس می‌خونم ولی حس می‌کنم ذهنم خالیه

چند روزی می‌شه که الف رو ندیدم و حسابی دلم براش تنگ شده دیروزم که قرار بود همو ببینیم، براش مهمون اومد و قرارمون بهم خورد :\

فعلن همین نخطع :)