پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۳۰ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تو یه شب سرد زمستونی، ملا تو رختخوابش خوابیده بود که یه دفعه صدای غوغا و هیاهو از کوچه بلند می‌شه. زن ملا بهش می‌گه برو بیرون و ببین که چه خبره. ملا: به ما چه، بگیر بخواب. زنش: ینی چی که به ما چه؟ پس همسایگی به چه دردی می‌خوره!؟!

سر و صداها ادامه داشت و ملا که می‌دونست اَره دادن و تیشه گرفتن با زنش فایده‌ای نداره با بی‌میلی لحافو روی خودش می‌ندازه و می‌ره توی کوچه. مثل این که دزدی برای دزدی رفته بود خونه یکی از همسایه‌ها ولی صاحب خونه متوجه شدش و دزد نتونسته بود چیزی برداره.

  • ۰
  • ۰
توی این چند هفته اخیر، امروز دومین باری بود که منو منتظر می‌ذاشت؛ دفعه اول چهل دقیقه و این دفعه هم سی دقیقه!!! اون دفعه بهش چیزی نگفتم ولی امروز توی ماشین که نشستم از عصبانیت منفجر شدم و صد البته ولوم صدام هم بالا رفت :( بهش گفتم دفعه بعدی منتظرت نمی‌مونم...
جا خورد انتظار نداشت که صدام از حد معینی بالاتر بره! الف هستی رو در آرامش می‌دید حتی وقتی که داشتن بحث می‌کردن.
وقتی که بحث می‌کنیم نه داد می‌زنیم نه توهین می‌کنیم نه کنایه اما امروز کولاک کردم و ولوم صدامو حسابی بالا بردم!
برگشته بهم می‌گه خیلی زود عصبانی می‌شیا! تو زندگی موقعیت‌های سخت‌تری هم هست اون موقع می‌خوای چی کار کنی؟!؟ ゜*ひげ*゜ のデコメ絵文字ひげ。可愛い。 のデコメ絵文字
کوتاه نمی‌یام ولی قبول دارم که کنترل سابق رو روی اعصابم ندارم و جدیدا هم خیلی خشک برخورد می‌کنم... باید بیشتر به دختر کوچولوی درونم بها بدم 森ガール のデコメ絵文字
  • ۰
  • ۰
وقتی وارد یه رابطه می‌شی همه چیز عوض می‌شه اما هر چقدر که مدت زمان بیشتری می‌گذره بیشتر متوجه تفاوتا می‌شین. این تفاوتا شاید به تنهایی اون قدر به چشم نیان ولی وقتی اونا رو کنار هم میچینی، می‌بینی چقدر فرق دارین!!!

یکی از این تفاوتا که خیلی خودشو نشون می‌ده، حرف زدنه! من یه چیزی می‌گم اون یه چیزی می‌گه هر دومون موافقیم اما وقتی بعدا داریم حرف می‌زنیم می‌فهمیم که برداشتمون از حرف همدیگه چی بوده

انگار داریم به دو تا زبون مختلف با هم حرف می‌زنیم...!!! الف مریخی و من ونوسی
  • ۰
  • ۰

نوستالژی

یکی از نوستالژیام بازی Prince of persia: Warrior Withen هه! فردا امتحان پایان ترم دارم نصفیشو هنوز نخوندم اما دارم بازی می‌کنم یه خرده دیگه تموم می‌شه

پ.ن: از صبح از الف خبر نداشتم بعدا فهمیدم گوشیشو گرفتن اضافه خدمت خورده حالم اساسی گرفته شد :((
  • ۰
  • ۰
نداشتن با گم کردن خیلی فرق دارد.
آدم وقتی یک چیزی... یک کسی... یا عشقی را گم می‌کند، عاقبت یک روزی... یک جایی، خیلی اتفاقی به آن بر می‌خورد.
حالا این پیدا کردن و رسیدن آن روز و آن وقت دردی از ما درمان می‌کند یا نه، اصلا مهم نیست. اینجا مهم، پیدا شدن است. حتی بعد از یک گم شدن طولانی.
اما لعنتی، نداشتن و نبودن حسابش فرق دارد.
کسی که می‌رود... می‌رود که نباشد. این است که تا آخر عمر آدم را می‌کشد.

علیرضا اسفندیاری - بخشی از کتاب «مکالمه ی غیر حضوری»

  • ۰
  • ۰
چند روز پیش یه تابلوی راهنمایی رانندگی دیدم که روش نوشته بودن به ناهمواری ایمنی نزدیک می‌شوید! تا زمانی که از سرعت گیر رد نشده بودم متوجه نشدم منظورش از ناهمواری ایمنی همون سرعت‌گیر خودمونه
  • ۰
  • ۰

فتوشاپ

دوستم زنگ زده می‌پرسه: تو فتوشاپ بلدی؟ می‌گم آره. هول هولکی می‌پرسه چقدر بلدی؟ با اعتماد به نفس کامل جواب می‌دم اونقدری که باهاش جوشای عکسامو پاک کنم :D
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰
  • ۰

اولین غول

دیروز صبح امتحان داشتم توی این چند روز مسافرت نرسیده بودم درست و حسابی بخونم شب قبلش تا 5 صبح بیدار موندم و هی خوندم پنج تا هشت خوابدیم و هشت هم بلند شدم تا به کلاس ساعت 9 برسم گریه کلاس ساعت نه رو هم تا آخر نموندم و نصفه نیمه پاشدم تا امتحان ساعت ده و نیم برسم اصن یه وضی نگران
  • ۰
  • ۰
این چند روز نبودم رفته بودم مسافرت ^_^ تولد الف هم افتاده بود وسط مسافرت من! و چیزی که این روز رو مهم‌تر کرده بود این بود که سالای قبل روز تولدمون با هم قهر و کات بودیم به جز سال اول که تولد منو با هم جشن گرفتیم؛ پس به عبارتی این اولین سالی می‌شد که تولدش رو می‌خواستیم با هم جشن بگیریم که بر حسب اتفاق این مسافرت جور شد...