پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب
  • ۱
  • ۰
از در موسسه زبان که اومدش بیرون اولین فکری که از ذهنش گذشت اینه که چقدر سردهههه با این که کاپشن پوشیده بود ولی بازم سردش بود... تو ذهنش داشت این یه ساعت و نیم گذشته رو مرور میکرد و از ثانیه به ثانیه ش لذت برده بود و پیش خودش فکر میکرد وقتی این یه ساعت کلاس اینقدر حالشو خوب میکرد و بهش انرژی میداد، چرا زودتر این کارو نکرده بود؟!؟
داشت دو دو تا چهارتا میکرد که منتظر تاکسی بشه یا نه تهش از سرما طاقت نیاورد و جلوی اولین ماشینی که به نظرش مسافرکش بود دست تکون داد و نشست و چقدر خوشحال شد که راننده ماشین بخاریاشو روشن کرده دو تا فحشم زیرلب حواله مسافری که سمت کمک راننده نشسته بود کرد که شیشه رو پایین داده بود. آخر سر بیخیال شد و سرشو تو کتابش فرو کرد... تو همین گیرو دار یه زوج جوان هم سوار شدن و شروع کردن به ریز ریز حرف زدن و هستی سرشو بیشتر تو کتابش فرو برد که حواسش پرت نشه تموم تمرکزشو گذاشته بود روی حل تمرینش که خنده سرخوشانه و از ته دل دختر بغلی حواسشو پرت کرد دیگه نمیتونست تمرکز کنه برگشت یه نگاه بکنه بلکه مراعات کنن که یه آن دید دخترک بغلی سرشو رو شونه پسرک گذاشته و پسرک هم سرشو به سر دخترک تکیه داده و ریز ریز داره براش حرف میزنه و همزمان دست هم چفت گرفتن محکم محکم... یاد خودش افتاد و خنده ی محوی از گذشته دور روی لباش جا خوش کرد؛ دلش نیومد چیزی بگه و این بار خودشم کتابشو بست و سرشو به شیشه ماشین تکیه داد و سعی کرد فقط به این فکر کنه که هنوزم عشق هست ^_^
  • ۹۶/۰۹/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی