پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۲۸ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
سر کلاس استاد یه مسئه رو چندیدن بار توضیح داد اما بچه‌ها متوجه منظورش از کنترل کردن (توی طراحی یه سیستم) نمی‌شدند آخر سر شروع کرد به مثال زدن؛ مثالش و جواب من :دی
فرض کنید من ساعت یک شب می‌رم خونه می‌دونم که الان زنم منتظرمه و کلی سین جینم می‌کنه! خب یا باید برم بالا و توضیح بدم که تا این وقت شب کجا بودم، که خوب می‌گه برو پشت سرتم نگاه نکن! یا می‌تونم قرار ظهر با فلانی برای غذا خوردن رو واسه شام الان بگم، نه اونم نمی‌شه :D یا می‌تونم بگم با دوستام رفته بودم ددر و یا می‌تونم دلیل بیارم و دعوا و... یا باید کنترل کنم؛ اگه سیاست داشته باشین می‌رین یه دسته گل می‌خرین و همه چیزو به خوبی تموم می‌کنین و مابقی ماجراها (:دی) به همین راحتی خانوما کنترل می‌شن و فراموش می‌کنن و چیز می‌شن! اما اگه اون خانوم بفهمه قصدت از گل خریدن چیز بوده حسابی چیز چیزت می‌کنه :))
من: استاد همه اینجوری نیستن که!!! اگه یه کامیون گُلم خودشون چیده باشن و آورده باشن اصل ماجرا هنوز پابرجاست
من:
استاد:
بچه‌ها:
  • ۰
  • ۰

کهــــــیر

یکی از پسرای دانشگاه هست که خیلی پسر خوبیه هر وقت مشکلی باشه تو دانشگاه اگه کمک بخوایم با اون به عنوان نماینده پسرا مطرح می‌کنیم. همیشه هم که حرف می‌زنیم یا چت می‌کنیم راجع به مسائل روزمره و درسه، به غیر از یه دفعه که حالم خوب نبود و من حرف زدم و او فهمید که پای کسی درمیونه و کسی رو دوست دارم...
بعد از اون روز به روم نیاورد که همچین چیزی رو شنیده؛ کمتر از آقای فلانی هم به او نمی‌گویم و او هم همچنین. اما مدتیست ته جمله‌اش عزیزم اضافه شده است!!! و چون با وی رودررو می‌شم نتوانستم بگویم که از شنیدن عزیزم از دهان او کهیر می‌زنم
  • ۱
  • ۰

غریبه

بهم نمی‌رسیم اما بهترین غریبه‌ات می‌مانم!


پ.ن: بعد سه سال و اندی، همه چی بین منو آقای الف تمـــــوم شد برای همیشه...
  • ۰
  • ۰

سوتی

پنج‌شنبه صبح ساعت 10 رسیدم دانشگاه زنگ زدم به دوستام که شما کجایین؟ گفتن سر کلاسیمو کلاس بعدی ساعت 11 هه تو اشتباهی زود اومدی! خلاصه لپ تاپ رو درآوردم و نشستم توی سلف به بازی و همزمان ابراز احساسات می‌کردم :دی و بعدش هم رفتم سر کلاس...

عصر همون روز داشتم برناممو مرور می‌کردم که ببینم چند چندم دیدم بعـــله! بنده صبح کلاس داشتم این ساختمون هم نه، اون ساختون!!! خلاصه فکر کنم آلزایمر گرفتم :دی

پ.ن: از پستایی که گذاشتم کاملا مشخصه که امروز من خونه بودم 
  • ۰
  • ۰

مظلوم ک باشی ته دیگتو می خورن میگن چربه تو نخور :(((

  • ۰
  • ۰
تو دیکشنری یه سری لغات هست که درست تعریف نشده :) به ترتیب: پالس، آپشِن، بوووق (:دی) حالا براتون تعریف می‌کنم...
فرض کنین از یکی خوشتون می‌یاد، اول با یکی از اون لبخندای خوجل یه پالس می‌فرستین، اگه از طرف مقابل هم پالس دریافت شد دوباره این روند ادامه پیدا می‌کنه تا به تداخل پالس برسین (تو پرانتز بگم این تداخل پالس می‌تونه شماره باشه یا یه قرار حالا خود دانین ولی من هر جفتش رو پیشنهاد می‌کنم ) بعد که این تداخل پالس به دوستی رسید اگه طرف همون شاهزاده همراه با عینک سفیدش بود که به دوستیتون یه سری آپشن اضافه می‌شه (از اون آپشناهااا) و بعد طی فراز و نشیب‌های خواستگاری و مراحل بعدش می‌رسیم به بوووق :D
  • ۰
  • ۰

قهـــــــر

نمی دونم چه فازیه ؟!؟ خودت مقصری و دعوا میکنین اعصابت خورده، اون مقصره و دعوا میکنین اعصابت خورده، بقیه مقصرن و دعوا میکنین اعصابت خورده :(( 
اصن قهر کردن خر است :))

----
پ.ن: دقت کردین وقتی دعوا می کنین زود به زود دلتنگ میشین یا من فقط اینجوریم ؟ :|

  • ۱
  • ۰
برای این که به فکرم یه جهتی بدهم به غیر از این جهت فعلی که دائم به سمت آقای الف می‌ره، شروع کردم به خوندن کتاب «پدر! مادر! ما متهمیم» دکتر شریعتی. هر چقدر بیشتر می‌خونم بیشتر ذهنم درگیر می‌شه!!! با این که این کتاب حدودا 30 سال پیش نوشته شده ولی دقیقا افکارش به روزه و به درد این زمان می‌خوره.
پیشنهاد می‌دم شمام یه نگاهی بهش بندازین جالبه ;)