پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۲۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

آدمای خوب

آدمای خوب همیشه نایابن و گاهی دور و برت به تعداد انگشت شمار میشن و هستی یکی از اون آدماس... یادمه وقتی اون اوایل اینجا کار میکردم و محیط برام خیلی سخت بود هستی کمکم کرد. هم کار یادم داد هم باهام خوب بود هم دوستم شد. همیشه هم ازش ممنون بودم و هستم. گاهی اوقات خیلی جای خالیشو حس میکنم :( این پستو نوشتم که یادم بمونه آدم خوبم پیدا میشه با تجکر از هستی <3

  • ۰
  • ۰

عمد

همکارم پررو پرو برگشته میگه انتخاب شدن یا انتخاب نشدنت دست من نبود از عمد ندونی ... میخواستم بهش بگم زمانی این حرفتو باور میکردم که همونطوری که به میم داشتی توضیح میدادی به منم توضیح بدی زیر و بم کارا رو نه این که منو بپیچونی... ولی نگفتم! الانم حس بدی دارم که نگفتم
  • ۰
  • ۰

زیر و رو

از دیروز تصمیم گرفتم برخورد متفاوتی با میم (همکارم) داشته باشم به خاطر زیر و رو رفتناش. اولین حرکت هم اینه صمیمیت تعطیل
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰
  • ۰
10 پاسخ دندان شکن برای آنهایی که میپرسند چرا هنوز ازدواج نکرده اید؟

برای شما هم پیش می‌آید که دیگران با این سوال اذیتتان کنند؟ آیا از اینکه کسانی خودشان را در چیزی که ارتباطی به آنها ندارد دخالت می‌دهند ناراحت می‌شوید؟ آیا همه مدام می‌گویند که تا دیر نشده باید ازدواج کنید و بچه‌دار شوید؟

با خواندن این مطلب پاسخ‌های دندان‌شکنی برای جواب دادن به این سوالات یاد می‌گیرید. فقط یک نکته کوچک: بعضی از این جواب‌ها به نظر بعضی ممکن است غیردوستانه و آزاردهنده می‌رسند، پس دقت کنید که به چه نوع شخصیتی چه جوابی می‌دهید.

  • ۰
  • ۰

من اگه مخترع بودم یه آلارم مچی میساختم مخصوص آقایون، که یه سنسور داشت و اون سنسور حالات روحی و دوران قرمزی خانومشون (دوزدختر و دوست هم اوکیع ) رو نشون میداد اینجوری دیگه خود به خود می فهمیدن اوضاع چ جوریه و وقتی به نفس کشیدن طرف گیر میدی هی نپرسن چندمه :دی


بعدا نوشت: صدالبته تو راه اندازی اولیه یه شرطی میذاشتم که اولش ازش بپرسه ازدواج کردی یا دوستی که بسته به اون چند تا تاریخ رو ازش بخواد مثلا تاریخ تولد طرف یا تاریخ ازدواجشون و و و ... همین تاریخا یکی از عوامل دعواس والاع!

  • ۰
  • ۰

گذشت

در تمام طول زندگیم سعی کردم آدم باوجدان، با درک و منطق، باگذشتی و خودداری باشم و مسائل رو با هم قاطی نکنم و هیچ وقت نذارم احساساتم کنترلمو ب دست بگیره؛ حتی گاهی وقتا با این که از یکی بدم میومد جوری باهاش رفتار میکردم که هر کی میدید باورش نمیشد من از این آدم بدم میاد ولی تو تمام زندگیم از دو نفر متنفرم... یکیش یکی از هم دانشگاهیای کارشناسیم بود که شانس خوشگلم زد و باهاش هم گروهی هم شدم! و دومی هم مسئول این بخشیه که اینجا کار میکنم. این خانم از روز اول که چ عرض کنم از همون ساعتای اول سر جنگ باهام داشت و اوضاع همچنان یکسانه حتی الان که دقیقا یک سال و یه ماه و دو روز از شروع کاریم میگذره... خیلی سعی کردم دلمو باهاش صاف کنم ولی نشد...

امروز که مثلا روز آخر کاریشم بود تموم روز و روز قبلی رو به رفع اشکال و توضیح دادن چم و خم و زیر و بم کاری به همکاری که از من پایینتره گذروند و وقتی ازش پرسیدم من فلان چیزا رو میدونم فقط میخوام مطمئن شم با هم مرور کنیم، بهونه آورد که بذار من وسایلمو جمع کنم یا من فردام میام بعدشم گفت من آنلاینم اگه گیر کردین بعدترشم که رسید به این که به پشتیبانی زنگ بزن بپرس :|


و من فهمیدم که هرچقدرم که تلاش کنم هیچ وقت دلم باهاش صاف نمیشه...