پلاک دردسرساز...

پلاک دردسرساز...

خدایا ... !
دستانم را زدم زیر چانه ام ...
مات و مبهوت نگاهت می کنم ...
طلبکار نیستم ...
فقط مشتاقم بدانم ... ته قصه چه می کنی با من ... ؟

آخرین مطالب

۲۷ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

تهمت

چندتا از تهمتایی که به من زدن اینه که من تو حسابا دست میبرم و به نوعی دزدی میکنم یا اینکه مثلا با مدیر شعبه سری و سری دارم یا اینکه خرابکاری میکنم... یه چیزی داره تو وجودم قل قل میکنه میجوشه و کم کم بالا مییاد و هر لحظه صبرم لبریزتر میشه میدونم که اینا خشم آتشفشانی درونمو فعال کرده و کم کم این آتشفشان داره روشن میشه و خاکسترشه که داره ریزه ریزه خودشو همه جا پخش میکنه...

  • ۰
  • ۰

شادمهر عزیزم

نُش... مخ داداش زدنی نشد :( ناخوآدآگاه دستم می ره و اولین آهنگو play میکنم شادمهر ـ سرنوشت


فقط اون قسمتش که میگه: «من که تسلیم تو بودم، از چه جنگی زخم خوردی، با کی میجنگی عزیزم، من ببازم تو نبردی دستمو دستمو بالا گرفتم نه واسه عقب نشینی... »


  • ۰
  • ۰

لیست

دارم لیست میچینم که حال بدمو خوب کنم:
1. پیاده روی
2. خرید درمانی
3. خوندن یه کتاب
4. نوشتن

از اونجایی که هوا خعلی سرده گزینه اول خود به خود حذف میشه... حوصله خریدم که ندارم پس اینم حذف به قرینه معنوی میشه؛ با چهارمی شروع کردم، نوشتم ولی خب مثل این که اونجور که باید تأثیر نداشت :( کلاسمم که از دوشنبه شروع میشه و من هنوز هوووچ کاری نکردم :|

برم مخ داداشی بزنم بلکه منو ببره بگردونه یه بادی به سرم بخوره بهتره!
  • ۰
  • ۰
امروز یکی از اون همکارایی که مثلا رفته بود، تشریف آورد و حرفایی رو که خودم میدونستم ولی پیش خودم میگفتم اشتباه شاید بکنم و شک داشتم رو بهم زد، تموم دروغا و حرفایی که به شدت باعث شد عمیقا به فکر برم که واقعا چرا؟!؟ گرچه همه اینا رو میدونستم ولی باز شنیدنش از یکی باعث میشد حس بدی بهم دست بده ـ همون «جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت»...
از وقتی اون حرفا رو شنیدم احساس میکنم یه چیزی رو سینه مه و نمیذاره نفس بکشم... نمیتونم عمق احساسمو بیان کنم فقط میدونم ناراحت نیستم ولی حالم بده و به این فکر میکنم که ینی این همه بدی میشه تو وجود یه نفر آدم جمع بشه یه آدم مگه چقدر میتونه دو رو باشه که از یه طرف قول دوستی بده و از طرف دیگه زیرپای آدمو خالی کنه... دلم گرفت از این همه دورویی... میدونم که فردا شاید ببخشم و مثل همیشه به روشون نیارم ولی یه چیزی مثل خوره داره منو میخوره و تصمیم دارم استعفامو در اسرع وقت بدم بلکه نفس بکشم!
  • ۰
  • ۰

بهشت کوچیک من

این اسمیه که همیشه واسه خونه رویاییم میذارم خونه ای که شاید خیلی خاض نباشه و دکوراسیونشم اونقدر جنگولک بازی نداشته باشه ولی واسه من خاصه و محل آرامش و دوست داشتنی؛ واسه همینا بهش میگم «بهشت کوچیک من»

تصورات من از این محل رویایی محدوده و فعلا فقط ی اتاقش شفافه که اون اتاق سه سمتش از پایین تا سقف اتاق قفسه خورده و پره کتابه و یه مبل راحتی داره برای نشستن و لذت بخش ترین کار دنیا ینی خوندن کتابا... من و این همه خوشبختی چ کیفی میده

  • ۰
  • ۰

از بس این یه هفته ده روز ساندویچ کلاب و مگاکلاب خوردم کم مونده ساندویچ کلاب از چشام بزنه بیرون والاع :) آخه این روزا که از چهار نفر به دو نفر رسیدیم، خیلی شلوغیم و حتی بعضی روزا که شامل اکثر روزا میشن به نهار خوردن نمیرسیم و نهار پشت سیستمی خلاصه میشه به ساندویچ کلاب :( :) خلاصه یار خومشزه این روزام شده. الانم که دارم این پستو مینویسم در حال میل کردن ساندویچم هستم جاتون خالی :-*


پ.ن: دروغ نگم من کلابو هم صبح میخورم هم ظهر هم عصر :))

پ.ن 2: ناگفته نمونه که مارک نامینو با مزه گوشت به نظر من بهتره :دی

  • ۱
  • ۰

پشت صحنه

دیشب خونه دوستم شام دعوت بودم درهمین حین سه نفری با شوشوش فیلمای عروسیشونو دیدیم قسمت زنونه که خودمون بودیم و در جریان رخدادها و جدا از دلقک بازیی که تو قسمت مردونه بود و ته خنده، پشت صحنه عالی بود... امان از پشت صحنه ها :)) یه جا که تو آسانسور بودیم و داشتم رژمو از رو دندونم پاک میکردمم تو فیلم بود یا یه جا که داشتم سرویسشو مینداختم و همزمانم اعلام میکردم که نمیتونم با این ناخونا (ناخن مصنوعی) ببندمو فیگورشو میام :)) ی جا دیگه م لب حوض نشسته بودم که یه دفعه دوستم میگه مانتو و لباست تو حوضه و در حال چلوندن لباسمم :)) عالین و پرخاطره و زیااااااد :دی ^_^ به شمام توصیه میکنم پشت صحنه های عروسیا رو حتماااا نگاه کنین از خود فیلم جذاب ترن :دی

  • ۰
  • ۰

نظر

راستیییی دیشب حدود هشت و نیم اینا تعطیل کردم بعد در اصلی قفل بود حالا شماره سرایدارمونم نداشتم ک بهش زنگ بزنم 😔 اینقدر در زدم ک حد نداشت بعد ده دقیقه در زدن سرایدارمون اومده درو باز کرده 😐 یارو نه قیافه داره نه شخصیت متاهلم هست بعد شماره شو نمیده به بچه ها اگه کار داشتن بهش زنگ بزنن؛ بچه هام محلش نمیدن چون ی چندتا چشمه از کاراشو دیدن حالا یارو پیش خودش چی فکر میکنه الله و اعلم. جدیدا هم پراید صفر خریده و چند دست لباس ک نسب ب لباسای قبلیش تیپش خعلی بهتر میشه ب نظرم ک فکر میکنه بهش نظر داریم 😂😂😂

  • ۰
  • ۰

معتاد

حسم نمیکشید پست قبلی رو ویرایش کنم پست جدید زدم 😅 خب خدمتتون عرض کنم ک اهان یکی از دلایلی ک باعث میشه از هفت ب بعد بمونم اینه ک خلوت میشه و تو سکوت با وجود خستگیم راحت میتونم کارامو بکنم...

حتی یادمه اون موقعا ک میخواستم کنکورم بخونم از یازده اینا شروع میکردم تا صبح و واقعا بازدهیم بالا بود تو اون بازه زمانی. گاهی مامانم ب شوخی میگفت مثل معتادا شدی ک سر شب تازه شارژ میشن 😆

  • ۰
  • ۰

خود درگیر

سر صبح ک بلند میشم حس ندارم برم سرکار بعد از اون ورم ک میخوام تعطیل کنم اینقدر کار دادم ک اگه بشه تا هشت، هشت و نیم سرکار میمونم تا بلکه ی خرده جلوبیفتم... نظرم اینه ک خوددرگیری پیدا کردم نظر شما چیع؟ 🤔